معنی موس موس کردن
لغت نامه دهخدا
موس موس. (اِ صوت) حکایت آواز و صوت لبها که بهم آید و نفس آرام و به توالی به درون کشیده شود خوشایند کودک یا جلب توجه او را.
موس موس کردن
موس موس کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) آواز برآوردن از لبهای جمعآمده و نفسهای آرام به توالی به درون کشنده. || (اصطلاح عامیانه) دم جنبانیدن و پوزه به پر و پای کسی مالیدن چنانکه سگ. مانند سگ دهان سودن به هرجای. (یادداشت مؤلف). مانند سگ دنبال کسی با حال تبصبص و تملق یا تملقی سخت رفتن. به تملق همیشه دنبال کسی رفتن به انتظار سودی. تملقی به دنائت. مثل سگ که برای صاحبش دم جنباند تملق و تبصبص نمودن. تملق نمودن با عمل و گفتار. تملق و چاپلوسی. (یادداشت مؤلف).
موس
موس. (اِ) در لهجه ٔ طبری، کون. (یادداشت مؤلف).
موس. (اِ صوت) صوتی که از جمع آوردن پیاپی لبها و آرام به درون کشیدن نفس پیدا آید.
- موس کشیدن، آوا برآوردن از میان لبهای بهم آمده یا بدرون بردن نفس آرام و متناوب است برای جلب توجه کودک چند ماهه یا به سوی خود خواندن اسبی.
- موس موس کردن، کنایه است از دور و بر کسی پرسه زدن و فروتنی آمیخته به حقارت کردن نفعی و مقصودی و توقعی را.
موس. (اِخ) دهی است از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 80 هزارگزی جنوب باختری الیگودرز با 387 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
موس. [م َ] (ع مص) موی ستردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تراشیدن. (المصادر زوزنی). || ستردن موی سر کسی را. (ناظم الاطباء). || استوار کردن استره را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). || به دست بیرون آوردن نطفه از رحم ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج). به دست آوردن نطفه از زهدان ماده شتر. (ناظم الاطباء).
فارسی به انگلیسی
Flatter
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ عمید
تملق، چاپلوسی،
حل جدول
فرهنگ عوامانه
تملق گفتن است برای به دست آوردن خاطر کسی.
فرهنگ معین
(اِ.) (عا.) تملق، چاپلوسی.
معادل ابجد
486